من ایمان دارم به پایان این روزهای سرد و مه آلود
ماهِ من، می دانم که بزودی آفتابی خواهی شد
من این را از قاصدک های خوش خبر شنیده ام
می خواهم خودکشی کنم
نه اینکه تیغی بردارم و رگم را بزنم
قید احساسم را می زنم
گریــــــه شاید زبان ضعـــف باشد
شاید کودکــانه شاید بی غــرور
اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شـــود
می فهمــــم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساســـم
مـــــــــــــی توانم بــــــــپرسم چــــــــه عطری می زنــــــــــــی؟
بـــــــــوی خوشــــــبختی می دهـــــــــی انگار