می خواهم خودکشی کنم
نه اینکه تیغی بردارم و رگم را بزنم
قید احساسم را می زنم
چای دم کن
خستهام از تلخی نسکافهها
چای با عطرِ هِل و گلهای قوری بهتر است
گریــــــه شاید زبان ضعـــف باشد
شاید کودکــانه شاید بی غــرور
اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شـــود
می فهمــــم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساســـم
دست هایـمان را بـهم قفـل کنیم
فقط یـادت باشد کلیـد را جایـی بـگذاری
که یـاد هیـچ کدامـمان نـماند